گفت خیز تا به نماز ِ جنازۀ فلان رویم !»

آن ساعت ، صوفی زا پَروای ِ آن نبود . گفت خداش بیامرزد ! نماز ِ جنازه این است که خداش بیامرزد. اصل این است »

اصل را آن که نداند، در فرع شروع کند ، البتّه باژگونه و غلط گوید.

همان حکایت است که شخصی صفت ِ ماهی می گفت و بزرگی او . کسی او را گفت خاموش ! تو چه دانی که ماهی چه باشد ؟»

گفت من ندانم؟ - که چندین سفر دریا کرده ام.»

گفت اگر می دانی، نشانی ِ ماهی بگو چیست؟.»

گفت نشانی ماهی آن است که دو شاخ دارد همچو اشتر.»

گفت من خود می دانستم که تو از ماهی خبر نداری ، اما به این شرح که کردی چیزی دگرم معلوم شد: که تو گاو را از شتر واز نمی شناسی.»

فرع بگرفته اصل افکنده

جان(زنده) بداده گرفته مرداری (مولوی)

مقالات شمس تبریزی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها